Solivagant

Wondering alone

Wondering alone

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

افکار پراکنده

دارم به یاد ١٥، ١٦ سالگیم زدبازی گوش میدم خیلی حال میده :))))
روانشناسی قبول شدم ولی واقعا نمیدونم قراره کدوم دانشگاه برم
در حالی که هفته ی دیگه مهره :)))
و برام سواله واقعا هیچ کس هفته اول دومو نمیره؟ واقعا؟
من قبلا که وبلاگ می نوشتم خیلی به قالب اهمیت میدادم
ولی الان اصن حوصله ندارم از طرفیم بدم میاد ان قدر دارکه :/
بعد ٦ ماه اولین جلسـه رو رفتم و کـاش کـااااش ادامه بـدم و ول نـکنم!
به روحیه الانم از یک تا ده نمره هشتو میدم به عبارتی im eight that is great!
کم پیش میاد تا اینجا بیام بالا و خرسندم! فکر کنم بخاطر کارای ثبت نام دانشگاه فکرم مشغول شده
و بالاخره یه تغییری هم تو زندگیمه که باعث میشه امیدوار بشم ...
طراحی وبو هم که داشتم یاد میگرفتم ول کردم :/ یه روز دوباره میرم سرغش قول میدم:/
تو تمام وقتایی که روحیم خراب بود سریال فرندز به دادم رسید واقعا دم سازندش گرم *_*
خیلی چیزا ازین سریال دارم یاد میگیرم و مهم ترینش سخت نگرفتنه !
یکی از چیزایی که خیلی دلم میخواد داشته باشم تو زندگیم شجاع بودنه 
دلم میخواد از این که خودمو افکارمو و علایقمو نشون بدم نترسم :/

وقتی بعد قرنی رفتم بیرون

در حیاطو باز کردم که برم بیرون .

دمای هوا خوب بود نه گرم نه سرد .

دوتا پسر که انگار هشت نه سالشون بود داشتن تو کوچه بدمینتون بازی می کردن .

حس خوبی داشتم که اومدم بیرون و همینطور که قدم میزدم فکر می کردم کاش بیشتر بیام بیرون ...

یه دفعه شنیدم یکیشون گفت هاااالیییی شتتتتت!

همینطوری مونده بودم که درست شنیدم ؟

و همینجوری با تعجب به راهم ادامه دادم و فکر کردم که باید بیشتر بیام بیرون !

همه چیز داره عوض میشه ...! :)))

تصویری ثبت شده توسط یک انسان روی زمین



این عکسو با فیلترای رتریکا گرفتم و خیلی دوستش دارم ^_^

سفر

تو درحال سفری 

یه سفر برای رسیدن به حقیقت

اتفاق بزرگی قراره بیوفته

مثه یه تولد

اذیتت میکنه ولی ارزششو داره.


غمگین بودم . برا خودم آهنگ شاد گذاشتم . صداشو بلند کردم . به خودم اومدم دیدم گریم گرفته.

با جملات بالا خودمو دلداری دادم.


پ.ن: واقعا دلم نمیخواد پستام درباره غم باشه.

مونولوگ

- نمیدونم با زندگیم چیکار کنم

- شایدم نباید کاری کرد فقط باید گذروند

- خیلیا تصمیم میگیرن برا زندگیشون! زندگیشونو تغییر میدن ! اونارو چی میگی؟

- خب اونا که اینجا نبودن! تو یه آبادی دیگه بودن! اینجا فرق داره !

اینجا بیشتریا سرگردونن! اگه بپرسی هیشکی نمیدونه ! اینجا همه میگذرونن!

- ولی دیدم خیلیا حتی اینجام خودشونو به جایی که دوست دارن رسوندن!

- آره خب هست ولی کمه ! اما میدونی اونا تنها نبودن... مطمئن باش یکی بوده تشویقشون کنه

- میشه من اولین تنهایی باشم که خودمو به جایی که میخوام برسونم؟

- شدنش که میشه ! حالا چی میخوای؟

- مشکل همینه نمیدونم چی میخوام!

- پس توم سرگردونی!

- گفتم که!

- ولی تو تنها نیستی! من تشویقت میکنم !

- من نیاز به مشوق واقعی دارم نه یه صدای ذهنی... تو در حقیقت منی ...

خوشحالم که هستی ولی خب کاش از ذهنم میومدی بیرون! می شد دیدت ... شنیدت...

- باشه قبول ولی یه چیزیو یادت باشه !

- چیو؟

- هرچی انتخابات بیشتر باشه ناراضی تری چون فکر میکنی از این همه انتخاب بالاخره یکیش باید برای تو ساخته شده باشه!

ولی ازین خبرا نیست! طیفو یادته؟

- آره یادمه!

- خب دیگه ! کم پیش میاد چیزی بره سر طیف !

- فهمیدم! حالا شور و شوقو چیکارش کنم؟

- ببین من که بیکار نمی شینم ... من به تشویق کردنت ادامه میدم!

توم سعی کن خودتو قانع کنی بری پیش اونی که بلده تعمیرت کنه!

- اگه کافی نبودم چی؟

- خب دیگه خدافظ من برم سیگار بکشم

- وا تو که سیگاری نبودی !؟

- نگرا نباش ضرر نداره! یادت رفته من فقط تو ذهنتم؟ سیگارمم واقعی نیست!

- باشه ولی جواب ندادی

- ایشالا دفعه بعد!

زندگی ، حفظ امیدواری ، رسیدن به مقصد

مبارزه ، کوشش ، تقلا ، دست و پا بزنی ... پیکار و کلنجار ، کشمکش ، کشمکش ، کشم...

بیشتر البته تقلا! بعد دوباره کوشش حالا پیکار و کلنجار باز مبارزه مبارزه !


پ.ن: این تیکه رو از پادکست کامبیز حسینی کپی کردم

در حال رد شدن از سربالایی و منتظر سر پایینی !

از یه جایی به بعد تو زندگیم سر بالایی شروع شد . قبلش خیلی همه چیز اسون بود !
درسته تلاش می کردم و پدرم در میومد ولی شاد بودم ! از تلاش کردن لذت می بردم!
یه سری مشکلات کوچیک بودا شاید حتی مشکلات بزرگم بود گریه هم بود ولی
باز اونقدر سخت نبود . امید بود ! امیدواری بود ! شاید اصن دلیل کل ماجرا امیده!
مثه الان نبودم یه دقیقه امیدوار و یه دقیقه بعدش نا امید!
ولی یه نفر یه حرف قشنگ زد اونم این که وقتی آدم تو این شرایطه بعدش قدر
امید و شادیو بیشتر از خیلیای دیگه میدونه و بیشتر ازش لذت می بره !
باشد که به سر پایینی زندگیم برسم
و صادقانه بگم به همه شمایی که تو سر پایینی هستین حسودی میکنم

پ.ن١: لدفن اون روز نیاد که بفهمم کل زندگی سربالاییه و فقط شیبش کم و زیاد میشه :|
پ.ن٢: اگرم اینجوریه لدفن شیب سربالاییه زندگیم کم شه با تشکر :‌|

دور باطل

میخوام خودمو ببرم دکتر

وقتی حالم بده نمیتونم تصمیم بگیرم استرس میگیرم هی میگم ولش کن حوصله ندارم

وقتیم حالم خوبه میگم خب خوب شدم دیگه چرا برم :|

و این دور باطل تا ابد ادامه داره :|


همه چیز طیفه!

یادمه یه بار یکی زنگ زد به هلاکویی بعد هلاکویی ازش پرسید خب همسرتون چی خونده؟

اونم گفت کامپیوتر ... هلاکوییم گفت همون دیگه حدس میزدم چون تو دنیای صفر و یکه

اون موقع منظورشو نفهمیدم ولی الان میفهمم که همون سیاه و سفید دیدنه

درست و غلط ، زن و مرد ، خوب و بد !

تو دنیای واقعی همچین چیزی وجود نداره

همه چیز طیفه !

بخاطر همین یه روانشناس نمیتونه بگه این کارو بکن ! این درسته!

میاد ضرر و زیان گزینه های موجود و بهت میگه تا خودت تصمیم بگیری!

اینطوری میشه که دیگه همجنس گرایی بیماری نیست! تلاش زیاد روانشناس برای تغییر اون آدم بی فایدست !

چون زن و مردی وجود نداره ! یه طیفه که سرش زنه سر دیگش مرد و آدما میتونن هرجای این طیف قرار بگیرن!

حالا من که هم به روانشناسی علاقه دارم هم برنامه نویسی نمیدونم چی میشه :دی

شاید یکی رو یکی تاثیر بزاره که این خوب نیست ...

شایدم بتونم به مغزم یاد بدم کی صفر و یکی فکر کنه و کی همه چیو طیف ببینه!


پ.ن: حالا من تقریبا هیچی از برنامه نویسی و روانشناسی بلد نیستم هنوز و تازه کارم پس احتمالا تو نوشتم اشتباه کرده باشم :-؟