Solivagant

Wondering alone

Wondering alone

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

first day of uni

روی چمن نم دار نشسته بودیم

آسمون آبی بود و هوا خنک

ترکیب کیف رنگی رنگیم روی چمن سبز رنگ تصویر قشنگی درست کرده بود و حس خوبی بهم می داد ...

ولی از همه بهتر پیدا کردن آدمایی بود که فقط چند ساعت از آشنا شدنمون می گذشت ولی باهم احساس راحتی میکردیم.

وقتی باهم حرف زدیم خودمونم تعجب کرده بودیم چون هممون حسی داشتیم انگار مدت هاست باهم دوستیم!

حرف برای گفتن زیاد بود و شناختن هم دیگه برامون جالب بود .

حتی سکوتایی که پیش میومد برامون آزار دهنده نبود...

چی ازین بهتر که وارد یه کامیونیتی جدید بشی با کلی احساسات گنگ و مبهم و غریب ولی سریع تر از چیزی که انتظار

داشتی بتونی آدمایی رو پیدا کنی که باهاشون راحتی و تنها نباشی!

اولین روز دانشگاه برای منی که تو ارتباط برقرار کردن ضعیفم یه جور معجزه بود.

First Impression

امروز صبح رفتیم برای ثبت نام دانشگاه...
وقتی رسیدیم اول یه پسر بچه رو دیدم که داره قابلمه به دست خارج میشه!
بعدش دورترو دیدم که واو! چقدر شلوغه! اینجا چه خبره؟ درست اومدیم؟
بعدم یکی دیگرو دیدم که دوتا سطل پر از حلیم دستش بود داشت میرفت!
همینطوری رفتیم جلو و دیدیم دارن حلیم نذری میدن!
اصن یه دفعه شرایط یه جوری شد یادمون رفت برای چی اومدیم اینجا
اول صبحی گشنمونم بود رفتیم تو صف حلیم گرفتیم و نشستیم تو فضای سبز دانشگاه خوردیم! :دی
و در نهایتم گفتن برید شنبه بیاید!
این بود اولین خاطره ی من در دانشگاه :)))