Solivagant

Wondering alone

Wondering alone

غار تنهایی

روز تولدم بود . باز رفتم تو خودم . یه جوری که هیچی هیچ معنایی برام نداره و نفس کشیدن سخته. 

بدم میاد پای تلفن با کسی صحبت کنم . بهم زنگ زد منم خیلی سعی کردم عادی باشم و معلوم نشه زیاد

سرحال نیستم . بهم گفت شناختی؟ گفتم اره بابا مگه میشه نشناسم! گفت اخه چقد سردی 

بقیه مکالمرو بیشتر سعی کردم خوشحال باشم و سرحال و سر هر حرف بامزه یا بیمزه الکی میخندیدم

ولی از ادمای رک بدم میاد . از خودمم بدم میاد که بازیگر خوبی نیستم . از خودم بدم میاد که هر چند وقت 

یه بار بی دلیل میرم تو غار تنهاییه خودم و ارتباط برقرار کردن با ادما برام سخت میشه و اطرافیانم دلشون

نمیخواد اینجوری باشم  و من غمگین ترم میشم و احساس عذاب وجدان میکنم . 

دلم میخواد اطرافیان به رو خودشون نیارن که حالم خوب نیست . 


  • wonderer

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی