امروز رفته بودم پارک
نشسته بودم رو یه نیمکتی که رو به روش سرسره بچه کوچولو ها بود
یه دختر بچه حدودا دو سال سر خورد اومد پایین
منم بهش لبخند زدم
و اینطوری شد که باهم دوست شدیم *_*
ازش اسمشو پرسیدم ولی درست نفهمیدم فکر کنم هلما بود یا یه چیزی شبیه این
بعدم اسم خودمو گفتم و باهم دست دادیم :دی
عاشق بچه های این سنم
خوب بلد نیستن صحبت کنن ولی دست و پا شکسته هرچی بلدن میگن
و خیلی عالی با آدم ارتباط برقرار میکنن و کاملا خودشونن بدون این که فکر کنن
آدم در موردشون چی فکر میکنه!
یه قلب بزرگ و مهربون دارن و از ته دل میخندن
بچه ها به آدم حس زندگی میدن
و آدمو با اون نگاه که همه چیز براشون تازگی داره شریک میکنن
دلم میخواد برم تو مهد کودک کار کنم
- ۹۷/۰۵/۳۰