من وقتی با قدمای تند تو هوای نسبتا سرد خیابونارو پشت سر میزاشتم
و اهنگ لیو د لایتس آن گوش میدادم
و از کنار یه دکه ی نون فانتزی رد شدم و بوی نون فانتزی تازه رو تو ریه هام حبس کردم
بی نهایت شدم *_*
تو راه یه سفیر شادیو دیدم که پیکسلشو به کولش زده بود و تا یه جاهایی باهم بودیم
خیلی دوس داشتم باهاش حرف بزنم و بگم این پیکسل چقدر انگیزه بهم داد و استرسمو کم کرد
خوشحال بودم هر جا میرم اونم هست تا این که من به سمت خروجیه مترو رفتم و اون نپیچید:/
- ۹۶/۱۰/۱۹